rss اضافه به علاقه مندی ها صفحه خانگی کنید ذخیره صفحه تماس با من بایگانی مطالب صفحه اول
درباره خودم
به وبلاگ لوکس خوش امدید.



موضوعات مطالب
پرستاری
پزشکی
علمی
جالب و خواندنی
حکــایــت
کودکان
آرشيو مطالب
دی 1392
شهريور 1391
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
آذر 1389
آبان 1389
نويسندگان وبلاگ
علی حسینی ده آبادی
پيوندهاي روزانه
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون
لينك دوستان
قیمت روز طلا,سکه,ارز در بازار ایران
دیکشنری آنلاین
کانون ادبیات ایران
خبرگزاری کتاب ایران
یک پزشک
دانلود کتابهای صوتی
سایت چراغهای رابطه
کنجکاو
زیبا شو دات کام
ترین ها و رکوردهای جهانی
آموزش بهداشت و ارتقاء سلامت ایران
مرجع دانلود کتابهای پزشکی و پیراپزشکی
سازمان نظام پزشکی شهرستان میبد
سازمان نظام پرستاری
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه





[ قالب رايگان ]
دیگر امكانات وبلاگ
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جست و جوی گوگل
معرفی وبلاگ به دوستان
نام شما :
ايميل شما :
نام دوست شما:
ايميل دوست شما:

Powered by Night-Skin
تعداد بازديدها :
طراح قالب

طراح قالب : اسحاق مافي

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 100
بازدید کل : 81560
تعداد مطالب : 223
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1


معرفي صفحه به دوست

نام شما :

ايميل شما :

ايميل دوست شما :

powered bye:
ParseCoders.com

تماس با من
از صلوات های نذری تا وصیت نامه ای که تغییر کرد (خاتمی به روایت فرزند)

سید محمد خاتمی، روز ۲۱ مهر، ۷۰ ساله شد؛ «فرزند فاضل، باتقوا و متعهد» امام خمینی، فرزند روحانی بزرگ یزدی، آیت‌الله سید روح‌الله خاتمی است که در خودزندگینامه‌اش نوشته: «بزرگترین عامل مؤثر در شخصیت و ذهنیت من پدرم و خصوصیات ممتاز علمی، اخلاقی و اجتماعی او بود که به ما آموخت که با روشن‌بینی و آشنایی با زمان و مکان چگونه می‌توان دین را آنگونه فهمید و پذیرفت که پاسخگوی همه پرسش‌ها و نیازهای معنوی و روحی و مادی زندگی باشد.» 

فرزند خاتمی، سیدعمادالدین – متولد فروردین ۱۳۶۷- به کسوت روحانیت درنیامد، رفت سراغ کار‌شناسی کامپیو‌تر و این روز‌ها کار‌شناسی ارشد مطالعات منطقه‌ای. عماد خاتمی همچون خواهرانش، نه چهره سیاسی است و نه حضوری در رسانه‌ها و مناصب دولتی دارد ؛ گفت‌وگوی او با «تاریخ ایرانی» روایتش از پدری است که وقتی او ۹ ساله بود، با ۲۰ میلیون رای رئیس‌جمهور شد و زندگی را از روز سوم خرداد ۷۶ برای او و خانواده‌اش دگرگون کرد. عماد خاتمی در نوجوانی شاهد بازتاب وقایع سیاسی دوره اصلاحات در محیط خانوادگی بود؛ شاهد پدر رئیس‌جمهوری که سال‌های پرالتهابی را می‌گذراند و وقایعی را دید که طی یک و نیم دهه اخیر ناشنیده و ناگفته ماند و هفتاد سالگی پدر بهانه‌ای بود تا این روایت‌ها تا جایی که مقدور بود نقل شود. آنچه می خوانید ، گفت و گوی تاریخ ایرانی با فرزند خاتمی است که توسط سرگه بارسقیان انجام شده است.


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در جمعه 13 دی 1392برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
قهرمان شدن فقط با یک فن!

کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد.


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
طلاق برنامه ریزی شده!

با اصرار از شوهرش می‌خواهد که طلاقش دهد.

شوهرش می گوید چرا؟ ما که زندگی‌ خوبی‌ داریم.

از زن اصرار و از شوهر انکار.


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
سیرت یا صورت؟

دختر دانش آموز صورتی زشت داشت.

دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره...


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
شرط بندی پیرزن

یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد . سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند . و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود ، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت . قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد.

 


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
داستان کوتاه: آسان بیندیش، راحت زندگی کن

می گویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود.


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
پیرمرد و نوه اش!

رفته بودم فروشگاه...

یکی از این فروشگاه بزرگا, اسم نمیبرم تبلیغ نشه براش!

یه پیرمرد با نوه اش اومده بود خرید، پسره هی ور ور و غرغر  می کرد. پیرمرد می گفت: آروم باش فرهاد، آروم باش عزیزم!


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
انسانیت، ساده یا پیچیده!

چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها  افراد زیادی اونجا نبودن   3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
کنجکاوی مردانه

یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم، از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس، کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این کارت ها رو به هر کسی نمیده !


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
یک ساعت کار

مردی دیروقت، خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.

- بابا! یک سوال از شما بپرسم؟


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
چقدر به هم بدهکاریم؟

ایستاده‌ام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که می‌جوی و می‌بلعی لذت ببری، بیزارم. به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز می‌کنی تا معده‌اش را از بنزین پر کنی، ماشین چنان لذتی می‌برد و چنان کیفی می‌کند که اگر می‌توانست چیزی بگوید، حداقلش یک "آخیش!" یا "به به!" بود. حالا من ایستاده‌ام توی صف ساندویچی،‌ فقط برای این که خودم را سیر کنم و بدون آخیش و به به برگردم سر کارم.


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
اصالت ذاتی بهتر است یا تربیت خانوادگی؟

در تاریخ آمده است، برسم قدیم روزی شاه عباس کبیر دراصفهان بخدمت عالم زمانه "شیخ بهائی" رسید پس ازسلام و احوال پرسی ازشیخ پرسید :


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
برنده ی واقعی

پسر 8 ساله ی من دونده ی خوبی بود و در اکثر مسابقات مدال می آورد. روزی برای دیدن مسابقه ی او رفتم.در مسابقه ی اول مدال طلا را کسب کرد.

 


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
فوت کن

داشتم با ماشینم می رفتم سر کار که موبایلم زنگ خورد گفتم بفرمایید الووو..، فقط فوت کرد !
گفتم اگه مزاحمی یه فوت کن اگه میخوای با من دوست بشی دوتا فوت کن .


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
قدر خانواده ات را بدان...

با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم اووه! معذرت میخوام. من هم معذرت میخوام. دقت نکردم ...

ما خیلی مؤدب بودیم ، من و این غریبه خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
داستانی از ایتالو کالوینو

ایتالو کالوینو (به ایتالیایی: Italo Calvino) (۱۵ اکتبر ۱۹۲۳ - ۱۹ سپتامبر ۱۹۸۵) یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان ایتالیایی قرن بیستم است. بسیاری از آثار وی به زبان فارسی ترجمه شده‌است. او نویسنده، خبرنگار، منتقد و نظریه‌پرداز ایتالیایی است که فضای انتقادی آثارش باعث شده او را یکی از مهم‌ترین داستان نویس‌های ایتالیا در قرن بیستم بدانند.


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
ثروتمند کیست

وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند.به نظر می رسید وضع مالی خوبی نداشته باشند . شش بچه مودب که همگی زیر دوازده سال داشتند ولباس هایی کهنه در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد. دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان زیادی در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند.


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
تربیت

 فکرش حسابی مشغول بود ،نمی دونست چرا اینطوری شده کجای کار اشتباه بود. برای بچه هاش هیچی کم نذاشته بود .خونه خوب، وسایل عالی، پول، معلم های خصوصی ویلا خلاصه همه چیز.از چراغ قرمز رد شد چون اصلا حواسش نبود.

 

نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
متن هاي عاشقانه براي روز مادر

 

حکایت سپیده
مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد.

 بهار زندگی
مادر، تو شکوفاتر از بهار، نهالِ تنم را پر از شکوفه کردی و با بارانِ عاطفه های صمیمی، اندوه های قلبم را زدودی و مرهمی از ناز و نوازش بر زخم های زندگی ام نهادی. در «تابستان»های سختی با خنکای عشق و وفای خویش، مددکار مهربان مشکلاتم بودی تا در سایه سارِ آرامش بخش تو، من تمامی دردها و رنج ها را بدرود گویم. با وجود تو، یأس دری به رویم نگشود و زندگی رنگ «پائیز» ناامیدی را ندید. تو در «زمستانِ» مرارت های زندگی، چونان شمع سوختی تا نگذاری رنجش هیچ سختی ستون های تنم را بلرزاند. مادر، ای بهار زندگی، شادترین لبخندها و عمیق ترین سلام های ما، همراه با بهترین درودهای خداوندی، نثار بوستان دل آسمانی ات باد.


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در یک شنبه 1 خرداد 1390برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
اي دبستاني ترين احساس من

 خاطرات كودكي زيباترند

يادگاران كهن مانا ترند
درسهاي سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
دبستان مازار تهران سال 1347
درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مكارو دزد دشت وباغ
 
روز مهماني كوكب خانم است
سفره پر از بوي نان گندم است
 
كاكلي گنجشككي با هوش بود
فيل ناداني برايش موش بود
با وجود سوز وسرماي شديد
ريز علي پيراهن از تن ميدريد
 
تا درون نيمكت جا ميشديم
ما پرازتصميم كبري ميشديم
پاك كن هايي زپاكي داشتيم
يك تراش سرخ لاكي داشتيم
 
كيفمان چفتي به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هايش درد داشت
گرمي دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ كاه بود
 
مانده در گوشم صدايي چون تگرگ
خش خش جارو ي با پا روي برگ
همكلاسيهاي من يادم كنيد
بازهم در كوچه فريادم كنيد
 
همكلاسيهاي درد ورنج وكار
بچه هاي جامه هاي وصله دار
بچه هاي دكه خوراك سرد
كودكان كوچه اما مرد مرد
كاش هرگز زنگ تفريحي نبود
جمع بودن بودوتفريقي نبود
كاش ميشد باز كوچك ميشديم
لا اقل يك روز كودك ميشديم
 
ياد آن آموزگار ساده پوش
ياد آن گچها كه بودش روي دوش
اي معلم ياد وهم نامت بخير
ياد درس آب وبابايت بخير
اي دبستاني ترين احساس من بازگرد اين مشقها را خط بزن
اي دبستاني ترين احساس من بازگرد اين مشقها را خط بزن

"برگرفته از فیس بوک دوست خوبم محمد سبحانی"


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
آیا کلبه شما هم در حال سوختن است؟

تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد، با بيقراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقيانوس چشم می‌دوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمی‌آمد.

سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد، روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟»

صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.

مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟»

آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!»

آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی كه بنظر می‌رسد كارها به خوبی پيش نمی‌روند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم زيرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج.

دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.

برای تمام چيزهای منفی كه ما بخود می‌گوييم، خداوند پاسخ مثبتي دارد،

                                                                                     "برگرفته از فیس بوک دوست خوبم محمد سبحانی"


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
10نکته‌ای که درباره پول نمی‌دانستید!؟

این بزرگترین اسکناس تاریخ را که‌ اندازه‌اش به یک برگه سند قضایی می‌رسد، دولت فیلیپین در 1998 با ارزش 100‌هزار پزو چاپ کرده است. این اسکناس به مناسبت صدمین سالگرد استقلال فیلیپین از حاکمیت اسپانیایی‌ها چاپ شده بود و تنها در اختیار مجموعه‌داران قرار می‌گرفت. ارزش فروش هر برگه آن 180‌هزار پزو، معادل 3,700‌دلار بود.

 


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
زندگی نامه ی آية الله شيخ عبدالكريم حائري رحمت الله علیه

تولد

سال 1267 هجري ق. در روستاي «مهرجرد»‌ میبد در خانة مردي پاكدل و پرهيزكار به نام «محمد جعفر» كودكي پا به عرصة حيات گذاشت و عبدالكريم نام گرفت.[1] وي دوران كودكي را در دامان پر مهر مادري سپري كرد تا به شش سالگي رسيد. در آن روزگار كه عبدالكريم بايستي پايش به مكتب باز ميشد در مهرجرد از مدرسه و مكتب خبري نبود و كودكاني كه بزرگ ميشدند به دنبال كار و حرفة پدران خود رفته، بهار عمرشان را در مزارع سپري ميكردند. اما عبدالكريم كه گويي سرنوشتي جز اين داشت مورد لطف الهي قرار گرفت و خيلي زود وسيلة‌درس و دانش اندوزي برايش فراهم شد.

 


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در یک شنبه 18 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
فاطمه، فاطمه است.(2) (نوشته: دکتر علی شريعتی)

ابوطالب و خديجه هر دو به فاصله كمى از يكديگر و فاصله كمى از روز آزادى مى ميرند. ابوطالب، محمد يتيم را بزرگ كرده بود و كمبود محبت پدر و مادر و جد مهربانش عبدالمطلب را با نوازشها و مهربانيهاى فوق العاده اش جبران مى كرد، محمد جوان را پشتيبان و نگهدار بود و براى او در دستگاه خديجه كارى يافت و در آخر او بود كه در ازدواج محمد با خديجه برايش پدرى كرد و محمد پيغمبر را همچون سپرى بود و با نفوذ و شخصيت و تمام حيثيت و اعتبار اجتماعيش از او حمايت كرد و حتى سه سال حصار كو سختى و گرسنگى در حصار را كنار او تحمل نمود. بخاطر او بود كه محمد از قتل و شكنجه هاى هولناكى كه پيروان عادى اش بدان محكوم مى شدند مصون بود و اكنون ابوطالب، بزرگترين، چه مى گويم؟ تنها حامى نيرومند و مهربانش را در برابر خشونت و خطر و كينه شهر از دست داد.


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در شنبه 17 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
فاطمه، فاطمه است.(1) (نوشته: دکتر علی شريعتی)

فاطمه، چهارمين دختر پيامبر بزرگ اسلام بود و كوچكترين، هم دختر آخرين خانواده اى كه پسرى برايشان نمانده بود و هم در جامعه اى كه ارزش هر پدرى و هر خانواده اى به "پسر" بود. نظام قبيله اى عرب، از دوره "مادر سالارى" گذشته بود و در عصر جاهليت نزديك به "بعثت" ، عرب به دوره "پدر سالارى" رسيده بود و "خدايان" مذكر شده بودند و بت ها و فرشتگان ماده بودند( يعنى كه دختران خداى بزرگ - الله-اند) و حكومت قبيله با "ريش سفيد"(شيخ)، و حاكميت خانواده ها و خاندان ها با "پدر بزرگ" بود و اساساً مذهب نزدشان، سنت پدرانشان بود و ملاك درستى عقيده و عامل ايمانشان ايمان و عقيده "آباء" شان و پيامبران بزرگى كه در قرآن آمده اند همه بر اين مذهب "آباء ى اجدادى" شوريده اند و قومشان همه براى حفظ اين "سنت پدرى" در برابر اين "انقلاب عليه نياكان پرستى" و "اساطير الاولين گرائى" ايستادند كه آن يكنوع "ارتجاع سنتى تقليدى و موروثى" بود بر پايه اصل "پدر پرستى" و اين يك "بعثت انقلابى خودآگاهانه فكرى" براساس "خداپرستى".

 

 


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در شنبه 17 ارديبهشت 1390برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
نکاتی بهداشتی برای نگه داری ماهی قرمز !!

سازمان دامپزشکی کشور در اطلاعیه‌ای نکات لازم جهت انتخاب و نگهداری ماهی قرمز برای سفره هفت سین را توصیه کرد. ادامه در "ادامه مطلب"


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در یک شنبه 22 اسفند 1389برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
تاریخچه سفره هفت سین نوروز

 یکی از مقدمات مهم و اصلی ایرانیان برای استقبال از سال جدید “سفره هفت سین” است که بطور معمول ساعاتی


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در یک شنبه 22 اسفند 1389برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
آیا میدانستید که (3)

آیا میدانستید که بدن انسان قادر است در ظرف ۱ ساعت ۲ لیتر عرق تولد کند

آیا میدانستید که با چشم غیر مجهز به تلسکوب می توان ۶ هزار ستاره را در آسمان مشاهده کرد


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
آیا میدانستید که (2)

آیا میدانستید که یک گاو بطور متوسط سالانه ۲ هزار و ۳۰۰ گالن شیر تولید میکند.


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
آیا میدانستید که؟ (1)

يَسْأَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللَّهِ وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيبًا

سوره ۳۳: الأحزاب﴿۶۳﴾

 مردم از تو در باره رستاخيز مى‏پرسند بگو علم آن فقط نزد خداست و چه مى دانى شايد رستاخيز نزديك باشد

 


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
۱۰ حقیقت شگفت انگیز درباره ماه

آغاز ماموریتهای اخیر ناسا به منظور شکل گیری مطالعات جدید بر روی کره ماه باعث شده تا به بررسی خصوصیات شگفت انگیزی از کره ماه پرداخته شود که شاید تکرار همیشگی این حقایق میزان توجه نسبت به ارزشهای علمی آن را کاسته باشد.


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
هفت خصوصیت بارز افراد شاد + شما هم شاد باشید

 اشخاص شاد با زندگی همراهی می کنند.!!!

هر کسی تقدیری در زندگی دارد و این به عهده خودش است که با قسمت خود بجنگد یا با آن همکاری کند اما ایا این حرف به این معنی است که با قسمت خود بجنگند یا با آن همکاری کند. اما ایا این حرف به این معنی است که فرد باید دراز بکشد و بگذارد زندگی روند خود را طی کند....


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
ده اشتباه آزار دهنده در بین وبلاگهای فارسی

 وبلاگ نویسی مانند هزاران پدیده وارداتی دیگر تحت تاثیر  سلیقه ایرانی قرار گرفته است. با مروری به وبلاگهای آن سوی آبها و وبلاگهای فارسی میتوانید تفاوتها و تاثیر سلیقه ایرانی را بر وبلاگها مشاهده کنید. به طور مثال ایرانیها توجه ویژه ای به قالب وبلاگ دارند و علاقمند به استفاده از قالبهایی با گرافیک پیچیده تر هستند در حالیکه در وبلاگ های غربی عموما از قالبها و شمایل ساده تر برای وبلاگ خود استفاده میکنند. حال با نگاهی به وبلاگهای فارسی به چند نکته آزار دهنده ( از نظر خودم ) که در بین  آنها رایج است اشاره خواهم کرد.

 


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
دانستنی هایی درباره زندگی در فضا

 به تقریب همه کسانی که به فضا می روند به «بیماری فضا» مبتلا می شوند که دلیل آن اختلال کارکرد گوش درونی است و از مهمترین نشانه های آن می توان به سردرد اشاره کرد.


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
۱۰درس شگفت انگیز از زندگی آلبرت انیشتن

 ۱. کنجکاوی را دنبال کنید

“من هیچ استعداد خاصی ندارم .فقط عاشق کنجکاوی هستم “

چگونه کنجکاوی خودتان را تحریک می کنید ؟ من کنجکاو هستم. مثلا پیدا کردن علت اینکه چگونه یک شخص موفق است و شخص دیگری شکست می خورد .به همین دلیل است که من سال ها وقت صرف مطالعه موفقیت کرده ام . شما بیشتر در چه مورد کنجکاو هستید ؟

پیگیری کنجکاوی شما رازی است برای رسیدن به موفقیت.


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
نوروز در راه است …

 نوروز جشن آغاز سال و بزرگترین جشن ملى ایرانیان است که سابقه اى هزاران ساله دارد. نوروز در لغت به معنی روز جدید می باشد که هم پایان و هم آغازی دوباره را به یاد می آورد و شروع آن با اولین روز آغاز بهار متقارن است. نوروز جشن بیداری دوباره طبیعت است که این جشن سمبلی از پیروزی خوبی بر بدی یا نور بر تاریکی است که زمستان سمبلی از تاریکی است.


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در شنبه 23 بهمن 1385برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
بچه که بودیم

کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم

اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم

کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود

کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می توان خواند


کاش برای حرف زدن
نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم

سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست
سکوتی را که یک نفر بفهمد
بهتر از هزار فریادی است که هیچ کس نفهمد
سکوتی که سرشار از ناگفته هاست
ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد دارد
دنیا را ببین...
بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه


بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت
بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه


بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم



بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه


کاش هنوزم همه رو
به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم


بچه که بودیم اگه با کسی
دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم


بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم
بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه

بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم

بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی
بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس نمی فهمد
بچه بودیم دوستیامون تا نداشت

بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره


بچه که بودیم بچه بودیم
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ دیگه همون بچه هم نیستیم

با تشکر از همکار خوبم خانم مقدسی که این متن زیبا را برایم فرستاده است. 

 


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در 13 آبان 1389برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
حتما حتما حتما حتما تا انتها بخونيد

  
رقص آرام
This is a poem

 

اينشعر توسط يک نوجوان متبلا به سرطان نوشته شده است.
written by a teenager with cancer.

She wants to see how many people get her poem.
اومايل است بداند چند نفرشعر او را مي خوانند

It is quite the poem. Please pass it on.
اين کل شعراوست. لطفا آنرا براي ديگران هم ارسال کنيد

This poem was written by a terminally ill young girl in a New York Hospital
اين شعر را اين دختربسيارجوان در حالي که آخرين روزهاي زندگي اش را سپري مي کند در بيمارستان نيويورک نگاشتهاست

It was sent by a medical doctor  

 آنرا برای يکي از پزشکان بيمارستانفرستاده است
SLOW DANCE
رقص آرام
Have you ever watched kids
آيا تا به حال به کودکان نگريسته ايد

On a merry-go-round?
در حاليکه به بازي "چرخ چرخ" مشغولند؟

Or listened to the rain
و يا به صداي باران گوش فرا داده ايد،

Slapping on the ground?
آن زمان که قطراتش به زمين برخورد مي کند؟

Ever followed a butterfly's erratic flight?
تا بحال بدنبال پروانه اي دويده ايد، آن زمان که نامنظم و بي هدف به چپ وراست پرواز مي کند؟

Or gazed at the sun into the fading night?
يا به خورشيد رنگ پريده خيره گشته ايد، آن زمان که در مغرب فرو ميرود؟

You better slow down.
کمي آرام تر حرکت کنيد
Don't dance so fast.
اينقدر تند و سريع به رقص درنياييد

Time is short.
زمان کوتاه است

The music won't last
موسيقي بزودي پايان خواهديافت

Do you run through each day 
On the fly?
آيا روزها را شتابان پشت سر مي گذاريد؟

When you ask How are you?
آنگاه که از کسيمي پرسيد حالت چطور است،

Do you hear the reply?
آيا پاسخ سوال خود را مي شنويد؟

When the day is done
هنگامي که روز به پايان ميرسد

Do you lie in your bed
آيا در رختخواب خود دراز مي کشيد

With the next hundred chores
و اجازه مي دهيد که صدها کارناتمام بيهوده و روزمره 

Running through your head?
در کله شما رژه روند؟

You'd better slow down
سرعت خود را کم کنيد. کم ترشتاب کنيد.

Don't dance so fast.
اينقدر تند و سريع به رقص در نياييد.

Time is short.
زمان کوتاهاست.

The music won't last
موسيقي ديري نخواهد پائيد

Ever told your child,
آيا تا بحال بهکودک خود گفته ايد،

We'll do it tomorrow?
"
فردا اين کاررا خواهيم کرد"

And in your haste,
و آنچنان شتابانبوده ايد

Not see his sorrow?
کهنتوانيد غم او را در چشمانش ببينيد؟


Ever lost touch,
تا بحال آيا بدون تاثري

Let a good friendship die
اجازه داده ايد دوستي اي به پايان رسد،

Cause you never had time
فقط بدان سبب که هرگز وقتکافي نداريد؟
or call and say,'Hi'
آيا هرگز به کسيتلفن زده ايد فقط به اين خاطر که به او بگوييد: دوست من، سلام؟

You'd better slow down.
حال کمي سرعتخود را کم کنيد. کمتر شتاب کنيد.

Don't dance so fast.
اينقدر تندوسريع به رقص درنياييد.

Time is short.
زمان کوتاهاست.

The music won't last
.موسيقي ديري نخواهد پاييد.

When you run so fast to get somewhere
آن زمان که براي رسيدن بهمکاني چنان شتابان مي دويد،

You miss half the fun of getting there.
نيمي از لذت راه را بر خود حرام مي کنيد.

When you worry and hurry through your day,
آنگاه که روز خود را با نگراني و عجله بسر مي رسانيد،

It is like an unopened gift....
گويي هديه ايرا ناگشوده به کناري مي نهيد.
Thrown away.

Life is not a race.
زندگي که يکمسابقه دو نيست!

Do take it slower
کمي آرام گيريد

Hear the music
به موسيقي گوشبسپاريد،

Before the song is over. 
 پيش از آنکه آواي آن به پايان رسد.    
 
با تشکر از همکار خوبم خانم مقدسی که این متن زیبا را برایم فرستاده است. 

نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در 13 آبان 1389برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
داستان زیبای پیرمرد عاشق!

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازشما عکسبرداری بشود تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشد.

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد!

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی‌داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:

اما من که می‌دانم او چه کسی است..!


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در 13 آبان 1389برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |
زنگ انشا !
 
یادش بخیر در دوره دبستان معلم نازنینی داشتیم بنام آقای محمودی. معلم بسیار با اخلاق و شریفی بود که هنوز پندها و نصایحش در گوشم هست . با وجود اینکه درسهام خوب بودمعمولا در انشا نوشتن بسیار تنبل بودم و هیچوقت انشا نمینوشتم . انشا نوشتن اون زمانها هم سبک بسیار قدیمی و مخصوص بخودش را داشت باید اول موضوع را مینوشتی بعد مقدمه سپس متن اصلی و در آخر هم نتیجه اخلاقی داستان.
بسیار کسل کننده و مشکل بود.
من هم درهمان دوره کودکی با این معلم عزیر رودربایستی داشتم . و روی من بعنوان دانش آموز خوب حساب میکرد. کلاس سوم دبستان بودم
زنگ انشا بود و من طبق معمول هیچی ننوشته بودم سرم را پایین انداخته بودم و امیدواربودم مرا صدا نزند . موضوع انشا یادم نیست ولی با اضطراب زیاد نشسته بودم پشت میز و همون تو کلاس شروع کردم دوسه کلمه باندازه نصف خط به نوشتن . همکلاسی ها هم که با من پشت یک میز بودن بمن میخندیدن و یواشکی به معلم نگاه میکردن.

نمیدونم چی شد که آموزگار بمن شک کرد و گفت فلانی بیا انشاتو بخون . من که شوکه شده بودم با دست پای لرزان و با بی میلی کامل رفتم پای تخته . الکی دفتر سفید را که دو یا سه کلمه توش نوشته بودم روبروی چشمام گرفتم و با صدای لرزان شروع کردم و بقول قدیمی ها بصورت فی البداهه و از حفظ انشا رو خوندم . هرچی در باره اون موضوع به نظرم میرسید همونجا بصورت ادبی و انشاگونه میخوندم . معمولا همه یک صفحه انشا مینوشتند . منم همون اندازه خوندم . بچه ها که کاغذ سفید دفتر منو دیده بودند ابتدا با تعجب نگاه میکردن که من اینارو ازکجا میخونم ؟
بعد یه دفعه پخی زدن زیرخنده ومن دستپاچه شدم و به تته پته افتادم. هرچی معلم میگفت بخون و ادامه بده من سرمو انداخته بودم پایین و از ترس میلرزیدم.
بچه ها هم همه فهمیده بودن و هی میخندیدن.
بالاخره معلم حوصله اش سر رفت و گفت بیا جلو انشاتو بده ببینم .

 من درست مثل اینکه قتلی مرتکب شده باشم و منتظر اعدام باشم همانطور با خجالت و سربزیر بسمت معلم رفتم و دفتر سفید را به او دادم . جرات نمیکردم سرم رو بالا بیارم و به صورت معلم نگاه کنم . با خودم گفتم عنقریبست که هم آبرویم بعنوان یک دانش آموز خوب میره و هم یک کتک حسابی نوش جان میکنم و جریمه هم میشوم.
معلم بهم گفت سرتو بالا بگیر . با حرکت بسیار آهسته سرمو کمی بالا آوردم و زیر چشمی نگاهی بهش انداختم .
دیدم داره میخنده. و گفت : آفرین آفرین آفرین
واقعا دست مریزاد اصلا فکر نمیکردم بتونی از حفظ و فوری انشا تو مغزت بسازی و همین جا بخونی . این کاربسیار با ارزشی است که انجام دادی . کسی که میتونه تو این سن از حفظ یک صفحه مطلب بخونه اگر فرصت کنه و بنویسه حتما انشای زیبایی خواهد شد. آفرین . بچه ها یاد بگیرین . همتون باید تمرین کنین تا بتونین هرجا لازم شد صحبت کنین.
حالا یک کف محکم برای این دانش آموز بزنین . بچه ها هم انصافا تشویق مفصلی کردندو معلم عزیز هم یک نمره بیست روی همون صفحه سفید برام نوشت.
احساس بسیار خوشایندی داشتم . میخواستم پرواز کنم . از نهایت ترس و تحقیر به بالاترین افتخار رسیده بودم . هنوز مزه این لذت بیش از حد معنوی را گاهی اوقات مزه مزه میکنم . هنوز هم این آقای محمودی عزیز را میبینم و همیشه دستش را میبوسم امیدوارم خدا حفظش کند . واقعا معلم های خوبی داشتیم که خاطرات محبتهایشان را هرگز فراموش نخواهم کرد.

برگرفته از وبلاگ: babajun


نوع مطلب : <-PostCategory->
نوشته شده در 12 آبان 1389برچسب:, توسط علی حسینی ده آبادی | لينك ثابت |

عناوين آخرين مطالب ارسالي
» شکلات تلخ بخورید زیرا به سلامتی کمک می کند
» صابون های ضد باکتری !
» مردم دنیا بیش از حد نمک مصرف می کنند
» ورزش موثرترین دارو برای درمان و پیشگیری از انواع بیماری های مزمن است
» از صلوات های نذری تا وصیت نامه ای که تغییر کرد (خاتمی به روایت فرزند)
» خواص فوق العاده ماست
» معرفی 10 منبع جدید انرژی: از ضربان قلب تا روغن تمساح
» ۱۰ پیشرفت مهم پزشکی در سال ۲۰۱۳
» افزایش غیر طبیعی شیوع سرطان در ایران
» همه چیز درباره الماس
» مجردها یا متاهل‌ها؛ کدام خوشبخت‌ترند؟
» مصرف آب پرتقال طبیعی، چهره را زیبا می‌کند
» رنگ ها و نقش آنها در درمان بیماری ها
» اشعه الکترو مغناطیسی مانیتور عوارض سوء بر جنین خانم های باردار ندارد
» ۳ ماده خطرناک در لاک ناخن
» چه عواملی موجب قارچ ناخن می شود؟
» انگور، شیر زمینی که مادر است
» فقط برای این که دوست‌شان داریم
» لوسیون درخشانی مو
» انواع چای
» اعتدال راز استمرار ورزش
» برو دارمِ‌ت
» دندان های سفید
» فواید رابطه زناشویی
» یک روش لاغری جدید که به حرکت دادن ماهیچه‌های بدن نیازی ندارد!
» هشدار: اگر برای کودکان خود لوازم مدرسه میخرید، مراقب این مواد سمی باشید
» چرا مبتلایان به سینوزیت این‌قدر عطسه می‌کنند؟
» مصرف صحیح داروها - نگهداری صحیح داروها - توصیه های دارویی
» هندونه سرخ تابستان
» شلیل میوه لاغری و زیبایی
» کرفس، سلطان سبزی‌ها
» قلب و روح سالم، با ورزش منظم
» استرس باعث افزایش ریزش مو می شود
» روانشناسی رنگ ها
» نجات کودکان سرطانی با اهدای خون بند ناف
» حفاظت پوست در برابر نور آفتاب
» تازه های بیماری اوتیسم یا درخودماندگی
» کشف ارتباط مالاریا و ایمنی بدن بیماران
» حافظه ژنتیکی، میراث دار خاطرات نیاکان
» کاربرد واکسن سل در درمان دیابت
» ۳۴ سال بعد
» نمک حمام و مواد مخدر صنعتی
» میکرب ها در سرتا پای بدن ما!
» شیرینی بیشتر، حافظه کمتر
» سی امین سالگرد بعد از «ایدز»
» ماده مخدر نمک حمام (Bath Salts Drugs) چیست؟
» ماده مخدر روانگردان جدید صنعتی (آرامش )TranQuility کافئین با مخدر نمک حمام
» سكته قلبي به چه دليل اتفاق مي افتد؟
© 2008 luxe.blogfa.com
Powered By : Blogfa